-
مردی با اصرار
زیاد از رسول گرامی یک اندرز خواست.رسول اکرم سه بار از او پرسید اگر بگویم به کار
میبندی؟مرد هر سه بار بلی جواب داد,رسول اکرم فرمودند:هر وقت تصمیم به کاری گرفتی اول
به عاقبت آن فکر کن اگر دیدی نتیجه صحیح است آن را دنبال کن و اگر دیدی تباهی و گمراهیست
صرف نظر کن
-
وقتی به هارون
خبر دادند صفوان کاروانچی کاروان شترش را یکجا فروخته و او برای سفر حج به فکر کاروان
دیگری باشد در فکر فرو رفت و گفت این تصمیم عادی نیست , هارون صفوان را طلبید و علت
فروش ناگهانی را پرسید؟صفوان در جواب گفت من خودم پیر شدم و فرزندانم هم از پس شتران
بر نمیامدند وفروختم , هارون گفت من میدانم موسی بن جعفر مانع شده و تو فروختی , هارون
عصبانی شد و به صفوان گفت اگر دوستی قدیمی نبود سرت را میبریدم .صفوان هر چند از نزدیکان
دستگاه خلیفه بود اما از اخلاص کیشان و پیروان و شیعیان اهل بیت هم بود , صفوان پس
از قرارداد با امام موسی بن جعفر (ع) ملاقت داشت که امام گفتند تو همه چیزت خوب است
الا یک چیز , اینکه شترانت را به این مرد کرایه دادی. صفوان گفت من برای سفر حج کرایه
دادم و خودم هم نمیروم , امام گفتند کرایه دادی تا از سفر برگشت طلبت را بگیری ایا
ان وقت تو دوست نداری هارون لااقل اینقدر زنده بماند تا طلبت را بگیری صفوان جواب داد
بله , امام گفت :هر کس به هر عنوان دوست داشته باشد ستمگران باقی بمانند جزء آنها محسوب
میشود و هر کس جزء ستمگران باشد در آتش خواهد رفت
پول بابرکت
روزی پیامبر به حضرت علی ماموریت دادند تا برایشان از بازار پیراهنی بخرد
علی (ع) پیراهنی به قیمت دوازده درهم خرید ولی پیامبر فرمودند پیراهنی ارزانتر میخاهم
حضرت علی پیراهن را پس دادن ودوباره به همراه پیامبر برای خرید رفتند در بین راه پیامبر
کنیزکی رادید که گریه میکرد علتش را پرسید کنیز گفت اربابم ۴درهم داده است تا خرید کنم ولی پول را گم کردم وجرات رفتن
به خانه را ندارم پیامبر از ان پول چهار درهم به کنیز دادو رفت برای خودش یک پیراهن
چهار درهمی خرید ودر راه برگشت برهنه ای را دید پیراهنش را در اورد وبه او داد ودوباره
پیراهنی به قیمت چهار درهم خرید هنگام بازگشت ان کنیز را دید که نگران نشسته گفت یا
رسول الله دیر شده میترسم مرا کتک بزنند وپیامبر فرمود بیا تا من وساطت تو را بکنم
رسول اکرم سه بار به صاحب خانه سلام کرد ولی بار سوم جواب شنید که صاحب خانه گفت سلام
شما برای خانه من مایه برکت است وپس از وساطت پیامبر برای کنیزک صاحب خانه کنیز را
به خاطر پیامبر بخشید وازاد کرد ،پیامبر فرمودند چه پول با برکتی دو برهنه را پوشاند
ویک برده را ازاد کرد
گرانی ارزاق
زمانی در مدینه نرخ گندم ونان روز به روز بالاتر میرفت واین اوضاع برای
مردم فقیر وتنگدست سخت بود روزی امام صادق از معتب وکیل خرج خانه سوال کرد ایا ما در
خانه گندم داریم واو جواب داد بله به قدر کفایت چندین ماه داریم امام فرمود اکنون انها
را به بازار ببر وبفروش معتب گفت اگر اینها را بفروشم برای خرید دوباره به درد سر میفتیم
ولی امام مخالفت کرد و معتب همه را فروخت بعد امام فرمود از امروز نان خانه من باید
مثل بقیه باشد نیمی گندم ونیمی از جو ،من توانایی انرا دارم تا اخر سال نان گندم بخورم
ولی اینکاررانمیکنم تا در پیشگاه اللهی مسئله اندازه گیری معیشت را رعایت کرده باشم
-
خلفای اموی و عباسی
از منش پیامبرص فاصله گرفتند آنگونه که روزی امام صادق ع خواست حمام برود حمامی گفت:آیا
حمام را برایت قرق کنم؟ امام فرمود نه من سبکبارم.
(با
قرق حمام ، مردم حق استفاده نداشتند و باید آنجا را تخلیه میکردند برای استفاده ی شخصی
شخصیتها)
-
جمله ای داردکه
میگویندمتواترهم هست؛فرمود:اذابلغ بنوابی العاص ثلاثین اتخذوا عباد الله خولاومال الله
دولاودین الله دخلا
پیغمبراکرم(ص)همیشه ازامویهابیم داشت وازاینده انهابرامت نگران بود.فرمود:اولادابی
العاص اگر به سی نفربرسند،بندگان خدارابربنده خود ومال خدارا مال خود حساب میکنند ودر
دین خداهم انچه بخواهند بدعت ایجادمی کنند.
مضیقه بی ابی
معاویه بن ابی سفیان در حدود سانزده سال بودکه به عنوان امارت در شام
حکومت میکرد وبدون انکه به احدی اظهار کند مقدمات خلافت را برای خویش فراهم ساخت
بهترین بهانه برای اینکه از حکومت مرکزی سرپیچی کند موضوع کشته شدن عثمان
بود
پس ازقتل عثمان مردم دور علی راگرفتند وبااو بیعت کردندعلی(ع)پس ازتمام
کردن کار اصحاب جمل متوجه معاویه شد
سردارمعاویه ابوالاعورکه پیشاهنگ سپاه حرکت کردودرمقابل فرمانده سپاه
علی مالک اشتر بود.شریعه ان نقطه شیبداراست که باید دوطرف ازانجااب بردارندابوالاعور
که زودتر به شریعه رسیده بود ان نقطه را با سپاهش حفظ کردکه معاویه ازاین کار بسیارخشنود
شدوگفت که این اولین پیروزی است ولی عمرو عاص مشاور معاویه این کار رامصلحت نمیدیدولی
شورا وسرداران سپاه بر مضیقه بی ابی اصرارداشتند که اب به سپاه علی برسد واز تشنگی
هلاک بشند.علی (ع)ازکارمعاویه سخت ناراحت شدوخصوصا که معاویه جواب رد به نامه علی مبنی
براینکه جنگی رخ ندهد را داده وراهی برای حل مشکلات بوسیله مذاکرات باقی نگذاشت راه
منحصر به فرد رااعمال زورودست بردن به اسلحه دیدامام علی خطابه ای درمیان اصحاب خود
کردکه جنبش عجیبی در سپاه بوجود اوردوبایک حمله سنگین دشمن راعقب راندند وشریعه راتصاحب
کردند. دراین میان معاویه به عمرو عاص گفت《به عقیده تو علی اکنون با ما چگونه رفتارخواهد کرد》
قداستطعموکم القتال فاقرو علی مذله وتاخیرمحله،اورووا السیوف من الدما
ترووامن الما،فی حیاتکم مقهورین والحیاه فی موتکم قاهرین.الا وان معاویه قاد لمه من
القواه وعمس علیهم اخبرحتی جعل نحورهم اغراض المنیه》نهج البلاغه خطبه 51
روزی یکی از اصحاب خدمت امام صادق ع رفت و از شدت مشکلات اقتصادی اش گفت
و از امام خواست دعایش کند.
امام به او پول داد و او سر باز زد و گفت فقط دعا برای گشایش میخواهد.
اما امام به او پول داد و فرمود مشکلات را نباید به مردم گفت چون هم بیانگر
عدم توانایی انسان است و هم شخصیت و احترامش از بین میرود. بحاراالانوار.ج11.ص114
-
سیدجواد عاملی
فقیه معروف و صاحب کتاب مفتاح الکرامه:
شبی درحین صرف شام متوجه شد که استادش سیدمهدی بحرالعلوم او را احضار
کرده و سیدجواد باشتاب خود را به خانه استاد رساند. تا چشم استاد به سیدجواد افتاد
باخشم بی سابقه ای گفت:سیدجواد از خدانمیترسی؟ شرم نمیکنی؟
سیدجواد بعداز کلی حیرت باتعجب پرسید:ممکن است بفرمایید تقصیر بنده چیست؟
استاد: 7شبانه روز است فلان همسایه ات و عائله اش گندم و برنج گیرشان
نیامده و در این مدت از بقال خرمای زاهدی نسیه کرده اما امروز بقال گفته نسیه شما زیاد
شده و او هم با خجالت و دست خالی به خانه برگشته و خود و عائله اش بي شام مانده است.
سیدجواد:بخدا قسم من از این جریان بیخبرم اگر میدانستم حتما رسیدگی میکردم!
استاد:همه داد و فریاد من به این دلیل است که تو چرا هفت شبانه روز از
احوال همسایه ات بیخبری؟اگر باخبر بودی و اقدام نمیکردی مسلمان نبودی یهودی بودی!
_میفرمایید چه کنم؟ - سینی غذا را نزد همسایه ات ببر و بگو امشب غذا را باهم بخوریم
این پول را هم زیر بوریای خانه اش بگذار و از اینکه بیخبر بودی معذرت بخواه! و سیدجواد تمام این کارهارا انجام داد.
همسایه. هنگامی که متوجه شد غذا از طرف استاد بحرالعلوم است سخت در شگفت بود و می گفت:من
راز خود را به احدی نگفتم و نمیدانم سید ازکجا مطلع شده است؟
*سرخدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از
کجا شنیده است؟!. الکنی
و الالقاب،محدث قمی،ج2 ص62
افطاری
انس بن مالک سالها درخانه رسول خدا خدمتکاربوداو بیش ازهرکس به اخلاق
پیامبراشنابود.درروزهایی که پیامبرروزه میگرفت افطاری وسحریش ازمقداری شیروتریدساده
تهیه میشدیک روز که پیامبردیربه خانه برگشتندانس فک کرد که پیامبرپیش اصحای افطارکرده
وهرچه تهیه دیده بود خودش خورد اما بعد از برگشن پیامبر به منزل از نفری که همراه پیامبربودند
سوال کرد که پیامبرکجا افطارکردند او گفت که 《هنوز افطارنکرده اند بعضی گرفتاریها پیش امد وامدنشان دیرشد》اما پیامبرمتوجه موضوع شدکه چه شده
بهمین خاطر ان شب راگرسنه خوابیدانس ازکارخودیکدنیا پشیمان شد پیامبرتاروزی که زنده
بودان شب رابازگو نکرد. کحل البصر محدث
قمی صفحه 67
جوانک بزاز
زنی عاشق ابن سیرین شاگرد بزازی شده بوداو برای اینکه به مراد خود برسد
نقشه ای کشید: روزی میزان زیادی پارچه خرید واز فروشنده خواهش کرد شاگردش را همراه
اوکند تا اجناس را به خانه اش ببرد. ابن سیرین پارچه ها را به خانه زن برد اما با ورودش
به آنجا در بسته شد و زن با عشوه ای فراوان خود را به اونمایاند. ابن سیرین که تقوا
داشت رضایت الهی را بر خواهش نفسانی ترجیح
داد. او برای فرار از گناه چاره ای اندیشید
:به دستشویی رفت و ظاهر خود را آلوده ساخت تا روحش را از آلودگی گناه مصون بدارد. زن
با دیدن او عشقش به نفرت مبدل شد واو را از خانه بیرون کرد
اوضاع کواکب
عبدالملک بن اعین،برادرزاده بن اعین، باانکه ازراویان حدیث بود،به نجوم
احکامی وتاثیر اوضاع کواکب اعتقاد راسخ داشت.او برای هرکاری بع کتابهایش که درمورد
محاسبات نجوم بود رجوع میکرد که این کار باعث
شد که زندگی روز مره اش فلج شود.این مرد روزی حال خود راباامام صادق در میان گذاشت.عرض
کرد
《من به این علم مبتلا شده ام ودست وپایم بسته شده ونمی دانم
از ان دست بردارم》
امام صادق با تعجب از او پرسید ؛" توبه
این چیزها معتقدی وعمل میکنی》
من به تو فرمان می دهم
بروتمام کتابها را اتش بزن واو تمام کتابها را اتش زد وخود راراحت کرد. وسایل. جلد 2 ص 181
= ستاره شناس📚=
پیش از حرکت سپاه علی ع به سمت نهروان، ستاره شناسی آمد و گفت الان حرکت
کنید شکست میخورید بگذارید چندساعت دیگر حرکت کنید.
علی ع فرمود دروغ است. 1خدا در قران فرموده فقط او آگاه به نهان است2
پیامبر خدا هم چنین ادعایی نکرد. 3اگر تو علم
سعد و نحس همه ی اوقات را داری دیگر به خدا نیازی نداری.
بعد خطاب به مردم کرد و فرمود این کارها کهانت و غیبگویی است و کاهن و
ساحر وکافر در آتشند.
آنگاه در مورد توکل و اعتمادبه خدا صحبت کرد. و برخلاف حرف پیشگو به جنگ
رفت و پیروز شد. نهج البلاغه خطبه77
گره گشایی📗
صفوان خدمت امام
صادق نشسته بود که مردی نزد آن حضرت آمد و استمداد طلبید. حضرت به صفوان دستور دادند
به کمک آن مرد برود. بعد از برگشت صفوان آنحضرت فرمودند: پاداش رفع گرفتاری از یک مسلمان
از هفت بار طواف کعبه برتر است.
سپس ایشان نقل کردند:روزی مردی نزد امام حسن علیه السلام آمد و از ایشان
کمک خواست. آنحضرت بلافاصله همراه او شد تا رفع مشکل کند. در راه امام حسین علیه السلام
را دیدند که نماز میخواندند. امام حسن پرسیدند چرا نزد برادرم نرفتی؟ مرد جواب داد
زیرا ایشان معتکف بودند و من نخواستم مزاحمشان شوم.
امام حسن فرمودند مگر نمیدانی برآوردن حاجت مسلمان از یک ماه اعتکاف برتر
است؟
کدامیک عابدترند؟
یکی از اصحاب امام صادق(ع)که همیشه در جلسات شرکت میکرد چند وقتی در جلسات
دیده نمیشد امام از حضار علت را جویا شد حضار پاسخ دادند: که فلانی فقیر و تنگدست شده
و در خانه مشغول دعاست!
امام:پس مخارج زندگیش را چه کسی اداره میکند؟
_یکی از دوستانش مخارج زندگیش را تامین میکند! - بخدا قسم این دوستش
به درجاتی از او عابدتر است!(1)
وسایل ج2ص529
اسکندر و دیوژن
دیوژن یا دیوجانوس یک فیلسوف
بود روزی اسکندر پیش او رفت در حالیکه زیر آفتاب دراز کشیده بود و گفت چیزی
نمیخواهی از ما؟
گفت نه فقط جلوی آفتابم را گرفته ای کنار برو.
اسکندر از این مناعت طبع خوشش آمد و گفت اگر اسکندر نبودم دوست داشتم
دیوژن باشم. تاریخ علم جرج
سارتن ترچمه احمد آرام، ص 525
البته اسکندر هم خود شاگرد یکی از فلاسفه بود اگر اشتباه نکنم اسکندر شاگرد ارسطو بود و همین ارسطو یکی از
دلایل حمله اسکندر ب ایران و انتقام گرفتن از پارسها بود احتمال دیگه اینه که اسکندر چرا اروپا رو
نگرفت؟!
چون اسکندر فرزند یک کولنی مهاجر
ایرانی در نزدیک مرز روم یعنی مقدونیه بود و خود را وارث حکومتی ایرانی میدانست. از
دیگر سو اروپای وحشی ارزش کشورگشایی بی ثبات را نداشت.
از دیگر سو یونان خود وارث تمدن ایرانی بود که از بین النهرین و کرت و
شمال افزیقا اقتباس شده بود . اما چون اروپای وحشی به هویت تاریخی نیاز داشت تمدن ایرانی
یونان را به خود نسبت داد
شاه وحکیم
ناصرالدین شاه در حین سفرخود به خراسان به سبزوارواردشد مردم که طبق معمول
به استقبال شاه امدند .شاه خواست ازنزدیک فیلسوف معروف حاج ملاهادی سبزواری را از نزدیک
ببیند به شاه گفتندکه حکیم شاه ووزیرنمیشناسد شاه گفت .ولی شاه حکیم را میشناسد یک
روز ظهربه دیدن حکیم رفت وازحکیم خواست که با او نهار بخورد غذای حکیم ساده بودکه به
مزاج شاه نیومد ولی دو قطعه نان بعنوان تبرک از حکیم گرفت وپس ازچندلحظه شاه بایه دنیا
بهت وحیرت خانه حکیم را ترک کرد. ریحانه
الادب ج /2ص157و158 ذیل عنوان سبزواری
روزی مفضل خدمت امام صادق علیه السلام رسید و ماجرای درگیری خود با ابن
ابی العوجا که مادی گرا بود و در مسجد پیغمبر مشغول انکار خدا و رسولش بود را تعریف
کرد امام به ایشان فرمود که ناراحت نباش من برای تو مسائل توحیدی را به طور کامل آموزش
میدهم ومفضل که مشتاق بود واز هیجان تا صبح چشم برهم نذاشته بود چهار روز خدمت امام
رسید وبا اجازه از امام مطالب را یاد داشت کردو سرانجام کتاب توحید مفضل حاصل مکتوبات این چهار روز اوبوده است.
شتردوانی
مسلمانا به مسابقات اسب دوانی وشتردوانی وامثال اینها خیلی علاقه نشان
میدادند چرا چونکه هم یک نوع ورزش بحساب میامدوهم یک نوع اموزش سربازی بود جالب اینکه
پیامبردر همه مسابقات شرکت میکردوشترپیغمبرهمیشه اول میشد کم کم اعراب براین باور شدند
که هیچ شتری یارای برابری باشترپیامبررانداردتا اینکه یک اعرابی با شترش به مسابقه
با پیامبرپیروزشد وخیلی از اصحاب ازاین پیشامدناراحت شدند.
رسول اکرم به انهافرموداینکه ناراحتی نداردشترمن ازهمه شتران جلومی افتادبه
وجودخودبالیدومغرورشدپیش خود گفتمن بابا دست ندارم اما سنت الهی است که روی هردستی
دستی دیگرپیداشودوپس از هرفرازی نشیبی است وهرغروری شکسته شودبه این ترتیب رسول اکرم
ضمن بیان حکمتی اموزنده انهارا به اشتباهشان واقف ساخت
نصرانی تشنه
امام صادق (ع)میان را مکه ومدینه که با غلامش مصادف بود شخصی نصرانی رادیدندکه
احتیاج به اب داشت وامام به او اب دادومصادف ازامام سوال کرد که آیاصدقه دادن به نصرانی
جایز است؟امام فرمود در موقع ضرورت ودرچنین حالی بله
📚 از وسایل. ج2.ص50
میهمانان علی📚
امام علی ع وقتی برادر مومنی بافرزندش میهمانش شد. علی ع جای خود آنها
را نشاند و خود مقابل آنها نشست و برای صرف غذا خود با آفتابه و لگن با وجود امتناع
میهمان، بااصرار آب روی دست میهمان ریخت و از ثواب آن گفت و به پسرش محمدبن حنفیه گفت
این کار را در مورد پسر میهمان تکرار کند.
امام عسگری ع این رفتار را رفتار شیعه حقیقی میداند. بحارالانوار، ج9،ص 598
16
💫جذامی
ها:
در مدینه جند بیمار جذامی بودند که بیشتر از آنکه از به سبب بیماری رنج
بکشند، از تنفر و انزجار و دوری مردم ناراحت بودند.
روزی امام زین العابدین ع از کنار آنها عبور کردند. آنها از امام ع دعوت
کردند که با آنها بر سرسفره بنشیند. امام فرمودند من امروز روزه دار هستم اگر نبودم
پایین می آمدم. اما از شما تقاضا دارم فلان روز مهمان من باشید. و رفت.
در روز مقرر امام ع دستور دادند غذایی بسیار مطبوع حاضر کردند. مهمانان
هم آمدند و غذای خود را خوردند و امام ع نیز در کنار آنان غذای خود را صرف کردند.💫
-
ابن سیاب جوان
کوفی بود بعد از فوت پدرش در فقر بسر میبرد
وسرمایه ای نداشت روزی یکی از دوستان پدرش به او هزار درهم داد تا انرا سرمایه زندگی
قرار دهد اوخوشحال شد وقضیه را برای مادرش تعریف کرد سپس به بازار رفت وهمان روز کالا
خرید ودر دکانی مشغول کار شد وسرمایه زیادی جمع کرد به مادر پیشنهاد مکه را داد ولی
مادرش گفت اول هزار درهم دوست پدرت را بده بعد برو مکه عبد الرحمن نیز پول را به صاحبش
داد وعازم مکه شد
8:19، 11 اکتبر
- ندا جون: بعد از مراسم حج در مدینه خدمت امام صادق رسید بعد از کلاس امام با اشاره عبد الرحمن را طلبید
واز او پرسید بامن کاری داری؟ جوان پاسخ داد من عبدالرحمن پسر سیابه کوفی هست امام
فرمود پدرت چطور است وعبد الرحمن داستان مرگ پدر وفقر وکمک دوست پدر را تعریف کرد امام
فرمود ایا بهد از جمع کردن سرمایه پول ان مرد را پس دادی وعبدالرحمن گفت اری به سفارش
مادرم انرا پس دادم امام خوشحال شد ونصیحتی کرد وفرمود بر تو باد راستی ودرستی که ادم
راست ودرست شریک مال مردم است . سفینه البحار جلد ۲ماده عبد
مهمان قاضی:
چند روزی بود که شخصی میهمان علی ع میشد تا اینکه یک روز گفت دعوایی با
کسی دارد و برای اقامه ی دعوا نزد او آمده.
امام نیز فرمود با پوزش فراوان دیگر نمیتواند میزبان او باشد چرا که پیامبر
ص فرمود قاضی نباید یکی از دوطرف دعوا را ضیافت نماید. وسایل،ج3،ص395
جذامیها
در مدینه چند نفرجذامی بودند که مردم از انها دوری میکردند که از نظر
روحی ناراحت بودند یک روز که داشتند غذامیخوردند امام زین العابدین رو دعوت کردند که
با انها نهار بخوردکه اما روزه بودند وانها را برای روز دیگر به نهار دعوت کردوبا انها
همسفره شد. ابن سیابه ص
110
عبدالرحمن بن سیابه کوفی جوانی نورس بود که پدرش از دنیا رفت.که یکی از
دوستان پدرش هزار درهم به میدهد وابن سیابه با این پول تجارت میکند قبل از رفتن بع
حج هزار درهم را به صاحبش پس میدهد وبعد ازاتمام حج دیدن امام صادق رفت وجریان را برای
او تعریف کرد وامام در مقابل به نصیحتی کردادم
خوشحساب شریک مال مردم است
حرف بقالها
در زمان مامون، زید برادر امام رضا
تحرکاتی داشت که مامون بخاطر شرایط سیاسی و جریان ولایتعهدی مجبور به سکوت بود.
روزی زید در منقبت سادات و استثناء بودنشان و ایمن بودن از عذاب آنها
میگفت که امام رضاع برآشفت و فرمود:
اینگونه نیست ! فقط حسنین و زینبین س از عذاب ایمنند. نه همه.
اگراینگونه باشد زید با امام کاظم یک اندازه بهشت بروند که نمیشود! یکی
با اعمال خوب و دیگری بدون آن.
ما چون ازخانواده پیامبریم خوب و بدمان دو برابر جزا دارد. همانطور که
فرزند نوح نتوانست از عذاب الهی مصون شود چون ناصالح بود.
اصل پیوند معنوی است. هرکس خدا را اطاعت کند ازما اهل بیت است همانطور
که هرکس از خانواده ما باشد و گناهکار باشد ازما نیست. بحارالانوار،ج10،ص650
📚روزی
امام حسین وامام حسن(ع)پیرمردی رادیدندکه اشتباه وضومیگرفت اندیشیدندکه باسوالی اورااگاه
کنند به ان شخص نزدیک شدندوازاوخواستندتاوضوگرفتن انهاراتصحیح کندوقتی مردوضوگرفتن
دوبزرگوار رادید متوجه اشتباه خودشدوبه ان اعتراف کردوگفت من نادان بودم وشمامرامتنبه
ساختید.
💫پیام
سعد💫
💫ماجرای
غم انگیز احد به پایان رسید. گروه زیادی از مسلمانان کشته شدند و بسیاری زخمی و عده
ای وحشت زده فراری.
یکی از افراد فراری به سعد بن ربیع که ۱۲زخم کاری خورده بود رسید و به گفت: شنیده ام که پیامبر کشته
شده است.
سعد گفت: اما خدای محمد زنده است و هرگز نمیمیرد. تو چرا معطلی و از دین
خود دفاع نمیکنی؟ وظیفه ما دفاع از شخص محمد نبود که وقتی کشته شد موضوع منتفی شده
باشد. ما از دین خود دفاع کردیم و این موضوع همیشه باقی است.
از آن طرف پیامبر ص از حال تک تک افراد پرسوجو میکردند و یکی از انصار
را به دنبال یافتن سعد فرستاد.
مرد انصاری سعد را در حالی که رمقی از حیات در او بود، در بین کشته ها
یافت.
به سعد گفت: پیامبر ص مرا فرستاده تا خبری از تو به ایشان برسانم و ببینم
زنده ای یا مرده.
سعد گفت: سلام مرا به پیامبر ص برسان و بگو سعد از مردگان است زیرا چند
لحظه ای از زندگی او بیشتر باقی نمانده. و بگو سعد گفت: خداوند به تو بهترین پاداش
ها که سزاوار یک پیغمبر است بدهد.
و پیامی برای یاران و انصار فرستاد که: عذری نزد خدا نخواهید داشت اگر
به پیغمبر خدا آسیبی برسد و شما زنده باشید. 💫
💫دعای
مستجاب💫
💫خدایا
مرا به خاندانم بر نگردان. این دعایی بود
که هند از همسرش عمرو بن جموح، قبل از شرکت در جنگ شنید.
عمرو کسی بود که سه پسرش در کنار پیامبر ص میجنگیدند و حال خودش نیز با
پای لنگش میخواست به کمک آنان رود. تمام خویشاوندانش یک به یک می آمدند تا او را منصرف
کنند. چون با آن پای لنگ و وجود سه پسر دیگر شرکت در جنگ بر او واجب نبود. اما او آرزوی
شهادت داشت.
به نزد پیامبر ص رفت و موضوع را عنوان کرد. پیامبر ص نیز فرمود برتو واجب
نیست. اما با دیدن عشقش به شهادت، فرمود: بگذارید برود. آرزوی شهادت دارد. شاید خداوند
نصیبش کند.
زیبا ترین صحنه های جنگ، صحنه های جنگیدن عمرو با پای لنگش با کفار بود.
پسرش هم در پشت سرش میجنگید. و هر دو نیز شهید شدند.
-
پس از جنگ هند
۳جنازه بروی شتر داشت که میخواست به مدینه
باز گرداند و در آنجا دفن کند. اما شتر تکان نمیخورد و به سمت مدینه قدمی بر نمیداشت.
اما به سمت احد حرکت میکرد!
هند هر چه تلاش کرد نتوانست حیوان را به سمت مدینه بکشد. علت را از پیامبر
ص جویا شد.
پیامبر ص پرسیدند: شوهرت وقتی به احد می آمد چیزی گفت؟
هند گفت: شنیدم که گفت خدایا مرا به خاندانم برنگردان.!!
پیامبر ص فرمود: پس همین است. دعای خالصانه این مرد شهید مستجاب شده است.
در میان شما انصار افرادی هستند که اگر خدا را به چیزی بخوانند و قسم
بدهند، خداوند دعای آنان را مستجاب میکند. شوهرت یکی از آنان بود.
سه جنازه با نظر پیامبر ص در احد دفن شدند. آنگاه پیامبر ص فرمودند: این
سه نفر در آن جهان در کنار هم خواهند بود.
هند نیز از پیامبر ص خواست تا دعا کنند او نیز در کنار آنان قرار گیرد.💫
-
عثمان بن مظعون
مهاجر حبشه بود که با خبر کذب اسلام قریش راهی مکه شد . اما با مواجهه با واقعیت، مجبور
شد با حق جوار ولیدبن مغیره مخزومی مشرک وارد مکه شود و آزادانه بگردد. اما با دیدن
برادران مسلمان در آزارش ترجیح داد در پناه خدا باشد و از جوار خارج شود. از قضا لبید
شاعر برای شعرخوانی وارد مکه شد که عثمان در جمع با دومین مصراع شعرش مخالفت کرد .
اگرچه سیلی بدی خورد ولی حاضر نشد حق جوار کسی را بپذیرد. اسدالغابه،ج3، ص385
-
ابوذر وقتی خبر
اسلام را شنید به شنیده ها راضی نشد و راهی مکه شد اما از آنجا که پیامبر ویارانش تحت
فشارسیاسی بودند به سختی توانست خدمت پیامبر برسد. بعداز آن اسلام آورد و در کعبه اسلامش
را با صدای بلند اظهار کرد که قریش برسر او ریختند و عباس بن عبدالمطلب اورا نجات داد.
ولی برای فردا دوباره این کاررا تکرار کرد و همان اتفاق تکرار شد .
او سپس برای دعوت اسلام به سمت قبیله اش رفت.
پیامبرص درباره اش فرمود تنها زندگی میکند و تنها میمیرد.
او به خاطر زبانش به ربذه تبعید شد و در تنهایی به رحمت حق پیوست. اسدالغابه،ج1، ص 301
بارگاه رستم
رستم فرخ زاد که با سپاهش به مقابله مسلمانان امده بود ازانجا که تجهیزات
مسلمانان را ناچیزدید اما به قلبش الهام شده بود که جنگ با این مردم عاقبت خوبی نداردرستم
به زهره بن عبدالله پیشنهاد صلح دادوبا غروری که داشت گفت زمانی ما همسایه شما بودیم
وبه شما کمک میکردیم ولی زهره جواب داد که این به گذشته ربط دارد نه حال بعد از مذاکره
رستم به سعد بن وقاص نامه داد که هیاتی نزد خود بفرستد ولی سعد تنها یک شخص به نام
ربعی بن عامر را نزد رستم فرستاد وبا مذاکراتی که انجام شد به نتیجه مطلوب نرسیدند
وربعی 3 روز مهلت داد که یا دین اسلام راقبول کنند یا جزیه بپردازند ویا جنگ کنند با
مشورتی که رستم با سران سپاه انجام داد اخر وعاقبت کار به جنگ کشیده شد واماده کارزارشدوچنان
شکست سختی خوردکه تاریخ کمتر به یاد داردجان خویش رانیزدر راه خیره سری دیگران ازدست
داد
-
پیامبر اکرم در
طول 63سال زندگانیشان، ازدواجهای متعددی داشتند که اکثرا به خاطر حفظ منافع اسلام بود
و غالب همسران ایشان را ،زنانی سالخورده تشکیل میدادند.
عایشه جوانترین همسر ایشان بود و به همین خاطر در دل نسبت به بقیه همسران،
احساس برتری میکرد. شبی پیامبر صلوات الله علیه در منزل او بسر میبرد. در نیمه های
شب پیامبر آهسته از خانه خارج شدند. این امر برای عایشه عجیب بود و به همین خاطر لباسهایش
را پوشید و به تعقیب پیامبر پرداخت. پیامبر صلوات الله علیه به طرف بقیع رفتند و پس
از اندکی درنگ به سمت خانه بازگشتند. عایشه نیز به سرعت خود را به خانه رساند و خوابید.
پیامبر فرمودند ای عایشه،جبراءیل برمن نازل شد و من برای اینکه باعث هراس تو نشوم از
خانه بیرون آمدم. فرشته خدا به من دستور داد بروم به بقيع و براي مدفونين بقيع طلب
آمرزش كنم "
.
- " يا رسول الله من اگر بخواهم براي مردگان
طلب آمرزش كنم چه بگويم " .
- " بگو : « السلام علي اهل الديار من المؤمنين
و المسلمين ، و يرحم الله المستقدمين منا و المستأخرين ، فانا انشاء الله للاحقون » .
برنامه کار
پس از قتل عثمان وزمینع انقلابی که فراهم شده کسی جز علی نامزد خلافت
نبودبا خطبه ای که روز اول خلافت خواند تکلیف همه را روشن کرد که کی وفاداربماند یا
وفادار نماندواعلام کرد که موضوع قاتلان عثمان را وظیفه شرعی خود اعلام کردکه بر مخالفان
مسلم شد که سیاست علی قابل انعطاف نیست وبهمین خاطر شروع به اخلال کردندوبرنامه مساوات
را مد نظر کار خود قرار داد حتی کسانی مانند
طلحه وزبیر وعبدالله بن عمروسعیدبن عاص ومروان حکم ازقبول سهمیه امتناع کردند
واز مسجد بیرون رفتند
بنده است یا ازاد؟
صدای ساز واواز بلند بودوبساط می گساری پهن بودکنیز خانه که خاکروبه ها
را بیرون برد شخصی رادید که اثارعبادت دراو مشاهده میشدوبین او وکنیزک صحبتی شد که
باعث دیرکردن کنیزک بودکه صاحب خانه از دیر امدن او سوال کرد وکنیزک صحبت بین او ان
مرد را تعریف کردبا شنیدن ماجرا وتامل در جمله (اگر بنده می بود از صاحب اختیارخود
پروا میکرد)که انقلابی درونی در او بوجود اورد وتا اخر عمر پا برهنه ماندوتوبه کرد
این شخص حارث بن عبدالرحمن مروزی معروف بود که به بشر حافی معرف شدوشخص متدین موسی
جعفر(ع)
داستان 45.درمیقات
مالک بن انس فقیه معرف مدینه کی یکی از امامهای چهار گانه اهل سنت ومذهب
معروف مالکی که با ابوحنیفه واحمد بن حنبل شافعی مقارن بود ومکتب ابوحنیفه متکی بررای
وقیاس بود ومکتب مالکب بر سنت وحدیث از مفاخر مالک معتقد بود محمد بن عبدالل محض که
سهید سد صحیح است وبیعت بنی العباس که مبنی بر زور بوده صحیح نیست که باعث تازیانه
خوردن وی از عموی سفاح ومنصور بود که باعث احترام وشهرت وی شدوبا امام صادق رفت وامد
داشت که امام به او محبت میفرموددر سفرحج که با امام بود وموقع ذکر معروف لبیک امام
حالش منقلب شد مالک به او گفت چاره ای نیست باید ذکر را بگویی امام گفت ای پسرعامر
چطور بخودم جرات بدهم ولبیک بگویم اگر در جوالم لا لبیک بگویند چه کنم
8:54، 30 اکتبر
- مرضیه قربانی28تجربی خاتمی: داستان راستان جلد2ص180📚خوابی
یا بیدار? حبه ونوف در دارالاماره ی کوفه خوابیده بودند که نیمه های شب امام علی(ع)را
دیدند که ایات اخر سوره ی ال عمران را باخود زمزمه وتکرار میکندو از ترس از خود بی
خود شده و نمی تواند در حال تعادل راه برود.تا حضرت به انها رسید،موعظه شان کرد:ماروزی
در مقابل خدا نگه داشته میشویم،او به من وتو از رگ گردن نزدیکترست،هیچ چیز نمیتواند
حایل ما واو باشد،اگر امروز از خوف خدا زیاد بگیری فردا چشمت روشن خواهد شد... در اخر
فرمودند:از خدا بترسید من به شما ابلاغ میکنم. حبه و نوف گفتند به خدا قسم دایما راه
میرفت و حالش همین بود تا طلوع صبح.
💫کابین
خون💫
💫نزدیک
بود جنگ صفین با شکست شامی ها به پایان برسد که عمروعاص باحیله ای که به کار برد، نظم
سپاه امیرالمومنین را بهم زد. افراد با بصیرت میدانستند که هدف از به میان آمدن قرآن
جلوگیری از شکست شامی هاست. اما عوام میگفتند ادامه جنگ، یعنی جنگه با قرآن. تا جایی
که خود به امیرالمونین گفتند: اگر فورا دستور متارکه ندهی همینجا خود تو را قطعه قطعه
خواهیم کرد.!
امام چون میدانستند با پافشاری، مشکل بسیار حادتر خواهد شد، موقتاً دستور
خاتمه جنگ دادند.
عمروعاص و معاویه بسیار خوشحال شده بودند. اما همیچکدامشان نمیدانستند
که این مقدمه ای برای بوجود آمدن فرقه در اسلام خواهد شد که مشکلات بسیاری را برای
خودشان بوجود خواهند آورد.
در این میان از سمت معاویه، عمروعاص به
نمایندگی انتخاب شد.امام علی ع تصمیم داشتند عبدالله بن عباس را که حریف عمروعاص بود
را از سمت خودشان بفرستد که باز خوارج دخالت کردند و به بهانه خویشاوندی و... اجازه
ندادند و فرد نالایقی را فرستادند. اینگونه بود که جریان حکمیت شکل مسخره ای به خود
گرفت.
همین که نیرنگ عمروعاص بر خوارج روشن شد، متوجه اشتباه خود شدند،اما این
بار اشتباه خود را با اشتباهی بسیار بزرگتر توجیه کردند. که: اساساً انسان حق حکومت
و حکمیت ندارد و حکومت حق خداست و داور کتاب خداست.
براساس اين طرز تفکر شعار دادند: «لا حکم الا للَّه»يعني جز خدا کسي حق
ندارد در ميان مردم حکم کند.
علي ع ميفرمود: «اين سخن درستي است که براي مقصود نادرستي به کار ميرود.
حکم يعني قانون. قانونگذاري البته حق خداست، و حق کسي است که خدا به او اجازه داده
است. اما مقصود خوارج از اين جمله اين است که حکومت مخصوص خداست، در صورتي که جامعه
بشري به هر حال نيازمند به مدير و گرداننده و اجراکننده قانون است.»
خوارج بعدها ناچار شدند تا حدودي معتقدات خود را تعديل کنند. و...تا جایی
که امام علی ع در جنگ نهروان شکست سختی به آنان داد و....💫
وصایای امیر ع به:
-تقوای الهی –وحدت
-صله
رحم –یتیمان –همسایگان
–نماز
–حج
–جهاد
–زکات
-حمایت
از ذزیه پیامبرص -توجه
به اصحاب پیامبرص –
فقرا –بردگان
-تقدم
امر خدا بر همه چیز -نیکی
به مردم -امربه
معروف و نهی از منکر -پرهیز
از تفرقه -انجام
کارهای خیر دسته جمعی - ترس از خدا و استمداد از او.
پسرانت چه شدند
پس از شهادت علی (ع) وتسلط مطلق معاویه بن ابی سفیان بر خلافت اسلامی
کوشش کرد که از اصحاب علی اعتراف بگیردکه ازدوستی باعلی هیچ سودی نبردند یکی از پیروان
مخلص عدی پسر حاتم بود که در جنگ صفین هرسه فرزند خودرا در رکاب علی ازدست داده بود
از قضا روزی عدی با معاویه روبرو شد و معاویه خواست که عدی را تمیخر کند وگفت علی انصاف
را درباره تو رعایت نکرد چرا که پسرانت را به کشتن داد ولی عدی در جواب گفت که من انصاف
را رعایت نکردم چرا که علی شهید شد ومن هنوز زنده هستم معاویه از عدی خواست علی را برای او توصیف کندعدی خصلتهای
نیک وخوب وعدالت ودوراندیشی تواضع علی را تعریف کرد کا باعث حیرت معاویه شدکه دراخرگفت
عدی ایا هیچ اورا فراموش میکنی عدی پاسخ داد که ایا روزگار می گذارد فراموشش کنم
پندآموزگار
معاویه بعد از 41هجری که به قدرت رسید شروع به تبلیغات فراگیر علیه علی
ع نمود و ملعون لعن علی ع را برای 60 سالی در منابر رواج داد و شعار بازی کودکان شد.
روزی عمربن عبدالعزیز که مشغول بازی بود طبق عادت عرف به زبان آورد و
استادش گفت علی ع اهل بدر بوده و اهل بدر جایگاه ویژه ای دارند پس دیگر لعنش نکن وعمربن
علدالعزیز پذیرفت.
ازطرفی پدر عمر هم در منبر وقتی لعن علی را میگفت لکنت میگرفت. عمراز
پدرش علت را جویا شد و پدرش گفت اگر مردم از مقام علی آگاه بودند مارا خلع میکردند
و فرزندان اورا می گماشتند.
این شد که وقتی عمربن عبدالعزیز وقتی در سال 99 خلیفه شد. لعن علی را
برداشت و به جای آن جمله ی ان الله یامر بالعدل والاحسان را مرسوم کرد. منبع: الکامل ابن اثیرو شرح
نهج البلاغه ابن ابی الحدید
-
کسی از امام صادق
ع در مورد حقوق مسلمان بر مسلمان پرسید اما
جوابی نشنید. وقتی تکرار کرد امام
فرمود: میترسم حقیقت را بگویم و شما عمل نکنید و از دین خارج شوید.
از اهم حق برادر مومن این است: 1- رعایت عدل و انصاف با او همانگونه که در مورد خودت دوست
داری2- مال
خود را از آنها دریغ نکند و با آنها به مساوات رفتار کند 3- یاد
خدا در همه حال آنگونه که او را از حرام باز دارد.
اصول کافی
حق مادر
زکریا جوان تازه مسلمانی بود که تمام خانواده اش نصرانی بودند. او در
سفر حج خدمت آقا امام صادق رسید. آنحضرت برای زکریا بسیار دعا کردند و به او گفتند
تا میتوانی به مادرت خدمت کن. زکریا پس از انجام مراسم حج نزد مادرش برگشت. او با تمام
وجود کمر به خدمت مادر نابینایش بست، بگونه ای که باعث تعجب مادرش شد. مادر زکریا از
پسرش دلیل تغییر رفتارش را پرسید. زکریا جریان را تعریف کرد. مادر زکریا با شنیدن ماجرا
بسیار به دین اسلام علاقه مند شد و شهادتین را گفت . او بعد از زمان کوتاهی از دنیا
رفت و این زکریا بود که بنا به فرمان امام صادق علیه السلام به تجهیز و تدفین مادرش
پرداخت.
در محضر عالم📚
*مردی از انصار نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: ”اگر همزمان هم
مجلس علم باشد و هم جنازه ای منتظر تشیيع باشد و ما وقت برای انجام هردو باهم نداشته
باشیم. به طوری که هرکدام را انجام دهیم دیگری را از دست میدهیم ͺ حال
شما کدامیک را توصیه میکنید؟”
پیامبر (ص) فرمود: ”اگر غیر از شما افرادی باشند که همراه جنازه بروند
پس در مجلس علم شرکت کن. همانا شرکت در مجلس علم از هزاربار شرکت در تشيیع جنازه, هزار
بار عیادت مریض. هزاربار نماز و روزه. و.....
واجب تر است. مگر نمیدانی که خیر دنیا و اخرت. با علم توأمان و شر دنیاواخرت باجهل
توأمان است”.*بحارالانوار
چاپ جدید ج1 ص 204
هشام وطاووس یمانی
هشام بن عبدالملک خلیفه اموی که در ایام خلافت خود به حج رفته بود ومیخواست
که یکی از اصحاب یا تابعین زمان پیامبر رادیده واز او سوالاتی کند که طاووس یمانی که
از تابعین بود را نزد عبدالملک اوردند وعدالملک
از طاووس خواست که اورا موعظه کندطاووس گفت که از امیر المومنین علی (ع)شنیده است که
در جهنم مارهاوعقربهایی است بس بزرگ ان ماروعقربها مامور گزیدن امیری هستند که با مردم
به عدالت رفتارنمی کند
💫داستان
۱۱۹💫 💫بازنشستگی💫
پیرمرد نصرانی عمری کار کرده بود و زحمت کشیده بود. اما هیچ ذخیره و اندوخته
ای برای زندگی خودش نداشت و در آخر عمر کور هم شده بود. همین باعث شده بود که کنار
کوچه بایستد و گدایی کند. او از این راه به زندگی خود ادامه می داد.
روزی حضرت علی علیه السلام از آنجا عبور کرد وقتی او را به این حال دید
پرس و جو کرد که چرا این پیرمرد به این روز افتاده؟ آیا فرزندی ندارد یا راه دیگری نیست که این پیرمرد بتواند
در آخر عمر آبرومندانه زندگی کند؟
کسانی که اون پیرمرد را میشناختند شهادت دادند که این پیرمرد نصرانی است
و تا جوانی و چشم داشت بسیار کار می کرد اما الان که بینایی خود را از دست داده دیگر
نمیتواند کار کند و پولی هم ندارد.
علی علیه السلام فرمودند:(عجب!تا زمانی که توانایی داشت از او کار کشیدید،
اما اکنون او را به حال خود گذاشته اید؟! چون که این پیرمرد تا مدتی که توانایی داشته
خدمت کرده، پس حکومت و اجتماع تا زنده است باید او را حمایت و تکفل کند و از بیت المال
به او مستمری بدهید...💫
💫حتی
برده فروش💫
مردی در بازار روغن می فروخت آن قدر علاقه اش به پیامبر(ص) زیاد بود که
همیشه و هر روز از مسیری می رفت که پیامبر آن جا باشد. تا نیروی خود را برای کل روز
جمع کند ،روزی که دور پیامبر شلوغ بود و نمی توانست پیامبر را ببیند سر خود را خم می
کرد تا بتواند پیامبر راببرند پیامبر که متوجه شده بود کمی خود رادان میان جمعیت تکان
داد تا او بتواند راحت تر ببیند وقتی نگاهش به پیامبر افتاد به سراغ کارش رفت اما طولی
نکشید که برگشت و برای بار دوم پیامبر را دید پیامبر که متوجه شد او را کنار خود خواند
و گفت تو امروز دو بار آمده ای چه شده ای گفت برای بار اول دلم آرام نشد و دوباره آمدم
تا شما را ببینم، پیامبر برای او دعای خیر کرد بعد از آن پیامبر چند روزی او را ندید
سراغی از آن مرد گرفت و متوجه شد که فوت کرده است و همسایگان می گفتند او مرد خوبی
است و درست کار اما به دنبال زنان بود پیامبر گفت او آنقدر مرا دوست می داشت که اگر
برده فروش هم می بود، خدا او را می آمرزید.💫
💫خیار
فروش💫
💫در
زمان امامصادق ع، مردی پس از یک مشاجره ساده، همسر خود را سه طلاقه کرد.
بعد از آن جریان پشیمان شد و قصد رجوع داشت. زن هم به همسرش علاقمند بود.
تمامی علمای اهل سنت میگفتند که طلاق درست است و دیگه اجازه رجوع ندارید مگر آن که
زن یک بار ازدواج کند و پس از رابطه ی زناشویی با فرد دیگری، طلاق بگیرد و دوباره با
همسر قبل خود ازدواج کند.
ناچار مرد از علمای شیعه سوال کرد: علمای شیعه گفتند: طلاق شما باطل است
و سه طلاقه به این شکل است که مرد باید همسرش را طلاق دهد، بعد دوباره رجوع کنند، باز
طلاق دهد، دوباره رجوع کنند، تا سه مرتبه. شما هنوز زن و شوهر هستید و طلاق شما باطل
است.
مرد بسیار خوشحال و راضی شد. اما همسرش که از بابت روابطش و فرزندان بعدیشان
شک و تردید داشت، از همسرش خواست خودش نزد امام صادق ع برود و از خود ایشان جواب درست
را بگیرد.
-
به خاطر محدودیت
هایی که خلیفه وقت و سربازان برای امام و مراجعه کنندگان ایشان ایجاد کردند ، مرد تصمیم
گرفت با لباس دهاتی و طبقی از خیار جلوی خانه
امام بگذر و تظاهر به فروش خیار کند.
خدمتکار امام زود بیرون آمد و او را به داخل خانه خواند.
به راحتی وارد خانه شد. امام ع فرمودند: مرحبا خوب نقشه ای به کار بردی...حال
بگو چه میخواستی بپرسی؟
مرد جریان را بازگو کرد. امام فرمود: برو مطمئن باش آن طلاق باطل بوده
است. شما زن و شوهر قانونی و شرعی یکدیگر هستید.💫
💫گواهی
ام علاء💫
💫در
مدینه کسانی بودند که به خاطر پیامبر هجرت کرده و به آنجا آمدند ساکنین اصلی را
"انصار" و افرادی که از خارج آمده بودند را "مهاجرین" می گفتند
و انصار با مهاجرین طوری رفتار می کردند به طوری که آنجا مال خودشان است و حتی یکی
از مهاجرین به نام عثمان در منزل ام علاء بود تا اینکه مریض شد ام علا خیلی به او می
رسید تا حالش خوب شود اما عثمان بر اثر بیماری فوت کرد در هنگام تدفین همه می دانستند
عثمان مرد درست کاری است ، به همین دلیل ام علاء گفت جایگاهی خوب در پیش خداوند برای
توست .پیامبر که متوجه این سخن شد گفت:تو از کجا میدانی او پشیمان از حرف خود گفت من
که نمی دانم . پیامبر گفت او هم اکنون حجاب ها از جلو چشمشان برداشته شده و جز خداوند
کسی نمی داند حتی من پیامبر بعد از آن ام علاء در مورد هیچ کس قضاوت نکرد چند شب بعد
ام علاء خوابی میبیند که در جایی نهری از کنار عثمان می گذرد خواب را که برای پیامبر
گفت:پیامبر گفتند آن نهر اعمال او بودند.💫
💫اذان
نیمه شب💫
💫پس
از مرگِ مامون، برادر ِ تُرکش به قدرت رسید. او چنان به ترک ها میدان داد و پست های
مهم مختلف را به آنها داد. به خاطر خوی بد و وحشیگری هایشان در حق مردم بیچاره و رهگذران
بسیار ظلم و ستم میکردند.
در زمان خلافت معتصم، بازرگان پیری از یکی از افسران طلبی داشت که به
هیچ وجه نمیتونست طلبش را از او پس بگیرد.
تا اینکه شخصی پیرمرد خیاطی را به او معرفی کردند. بازرگان نزد پیرمرد
رفت و جریان را به او گفت، بلافاصله بعد از آن پیرمرد با آن افسر صحبت کرد و او خیلی
زود به حرف او گوش کرد و طلب بازگان را به او پس داد.
برای بازرگان سوال شده بود که این خیاط چه میکند که افسران دربار اینهمه
از او حساب می برند.
خیاط جریان سال های قبل را اینگونه برایش بازگو کرد:
روزی یکی از افسران زن زیبایی را به زود با خود به خانه اش برد. هر چه
تلاش کردیم نتوانستیم زن را آزاد کنیم. سر شب برای این که زن را زودتر به خانه اش بفرستم
و آزاد کنم بلند اذان گفتم. تا افسر که مست بود، فکر کند صبح شده است و زن را رها کند.
افسران آمدند و مرا دستگیر کردند و پیش خلیفه بردند. جریان را گفتم. خلیفه
بلافاصله حکم اعدام آن افسر را داد و زن را به خانه اش فرستادند و برای همسرش گفتند
و تایید کردند که او تقصیری نداشته.
سپس خلیفه هم از من خواست زین پس هر موقع که ظلمی اینگونه صورت گرفت به
همین روش ابتکاری عمل کن. من به آن رسیدگی میکنم. این خبر در شهر پخش شد. به همین خاطر
تا فرمان دادم، آن افسر فورا اطاعت کرد.💫
شکایت از شوهر
علی(ع)در زمان خلافت خود کار رسیدگی به شکایات را شخصا بعهده می گرفت در یک روز بسیار گرم که تازه از بازرسی
محله به دار الاماره رسید دید زنی ایستاده است وشکایت شوهرش را اورده که به او ظلم
کرده است واز امام خواست که به او کمک کند امام بهمراه زن به در خانه اش رفت وشوهر
زن را نصیحت کردکه با زنش خوب رفتار کند ودرمقابل هم از زن درخواست کرد که اخلاقش را
بهتر کند که شوهرش را مجبوربه این رفتارها نکند
کارهای خانه
پس از آنکه حضرت علی(ع) و فاطمه زهرا(س) باهم ازدواج کردند،رسول اکرم
کارهای منزل را اینگونه برای آنان تقسیم کرد؛ کارهای بیرون خانه ب عهده علی و کارهای
درون منزل ب عهده فاطمه.
با اینحال هر گاه برای علی(ع) گرفتاری پیش میآمد فاطمه(س) کارهای بیرون
منزل را هم انجام میداد.
روزی علی دید که دستهای زهرا از شدت کار آبله بسته و بند مشک آبی ک بر
دوش حمل میکرده بر روی سینه اش اثر گذاشته.
تصمیم گرفتند که از پیامبر اکرم خدمتکاری طلب کنند. پیامبر که نمیخاست
از فقرای امت بالاتر باشد و نیز میدانست که فاطمه چقدر از عبادت نیرو میگیرد ب ایشان
فرمود هنگام خواب۳۳ مرتبه
ذکر سبحان الله،۳۳ مرتبه
الحمدالله،۳۴ مرتبه
الله اکبر را فراموش نکنید که اثرش از خدمتکار نیز در زندگی شما بیشتر است. فاطمه(س) از این امر بسیار خرسند شد.